توپ مهار شده و چشمهای بسته
بیرو (مرتضیعلی عباسمیرزایی)
این یادداشت را زمستان سال گذشته، در حاشیهی جشنوارهی فیلم فجر و دربارهی بیرو نوشته بودم. فیلمی که این روزها و در آستانهی جام جهانی به نمایش درآمده؛ اما ظاهراً با استقبال سرد مخاطبان و تماشاگران مواجه شده است. دلایل این سردیِ کموبیش قابل پیشبینی را میتوانید در همین یادداشت کوتاه بجویید.
کافی است کمی (فقط کمی) به فوتبال علاقهمند باشی و مثل نگارنده فقط بازیهای مهم تیم ملی را دنبال کنی تا متوجه شوی سوژهی زندگی سخت و پر فراز و نشیب علیرضا بیرانوند چهگونه خامدستانه در فیلم بیرو هدر شده و از دست رفته است. دروازهبان چیرهدستی که در یک مصاحبهی تلویزیونی (پس از گرفتن آن پنالتی معروفِ کریستین رونالدو) گفت در مدت زمان کوتاهی که با چشمهای بسته، توپ مهار شده را در دستهایش میفشرده به روزهای سخت و دور و درازی فکر میکرده که کارگری و کار در مشاغل سطح پایین، فقط بخشی از یک فعالیت اولیه برای رسیدن به عشقاش یعنی فوتبال بوده است؛ و خیلی صادقانه گفت زندگیاش دقیقاً از روزی که علی دایی برای شستن و تمیز کردن ماشین خود به کارواش محل کار او آمده، تغییر کرده است.
باید اعتراف کنم در تمام مدت زمان فیلم، بیصبرانه منتظر بازسازی صحنهی رویارویی اسطورهی فوتبال ایران با بیرانوندِ جوان بودم و زمانی که نوبت به سکانس مورد نظر رسید، وقتی متوجه شدم همهی بضاعت و توانمندی فیلمساز با عبور کسی از کنار دوربین (که یعنی مثلاً او علی دایی است!) و خزیدن پشت فرمان ماشین به پایان رسیده احساس آدمی را داشتم که چند سطل آب روی سرش ریخته باشند!
بیرو میتوانست یک درام ورزشی جذاب باشد و دستکم بخش عمدهای از علاقهمندان فوتبال را هم به این فیلمِ «مثلاً سینمایی» علاقهمند کند؛ البته اگر فیلمنامهنویس/ کارگردان روی پرورش مقطع خاصی از زندگی «علی بِیرو» متمرکز شده بود و این حجمِ طویل از استخدامها و اخراجهای ورزشی این شخصیت را با چنین ضرباهنگ سریعی به خورد مخاطب نداده بود. ضرباهنگی که تدوین ناموزون و شتابناک فیلم نیز آن را دو چندان کرده؛ و باعث شده مسیر ارتباط تماشاگر با معدود لحظههای احساسی فیلم هم خدشهدار شود.
شاید بتوان گفت تنها امتیاز فیلم، متوجه شباهت انکارناپذیر جوانی به نام حسین بیرانوند با چهرهی حماسهساز جام جهانی در دوران نوجوانی است. ویژگی خاصی که البته جدا از شباهت ظاهری و فیزیکی، در مشابهت نام خانوادگی هم این نکته را تکمیل کرده است؛ بی آن که نسبت و قرابتی در میان باشد.
به این ویژگیها میتوان انتخاب کادر عریض برای قابهای فیلم را هم افزود که ظاهراً بخشی از تمهید فیلمساز برای تاثیرگذاری بصری بر مخاطبان بوده اما متاسفانه این نکته هم مثل کاربرد صدای شخصیتها روی نماهایی که صحبت نمیکنند (نکتهای که ظاهراً قرار بوده وجه تمایز تدوین این فیلم باشد) به یک ویژگی شاخص فنی تبدیل نشده و فقط در سطح پلاستیک بصری باقی مانده است.
به نظر میرسد سازندهی بیرو بیش از آن که در اندیشهی ساخت یک درام ورزشی جذاب و پرتحرک باشد، به فکر جذب تماشاگران فوتبال و رعایت نقطهنظرهای احتمالی سرمایهگذاران فیلم بوده؛ و به همین خاطر از همان ابتدای ماجرا، از شخصیت علی بیرانوند یک قهرمان استثناییِ بیرقیب و بیبدیل ساخته است. قهرمان بیجانشینی که بر اساس آنچه که در فیلم به نمایش گذاشته میشود، در نوجوانی از این توانایی خارقالعاده برخوردار بوده تا مثلاً با ضربههای کاشته، با سانترها و خصوصاً هنگام پرتاب با دست، مسیر حرکت توپ را در چشم طرفداران حریف جاودانه و در مقابل دهانِ باز آنها دروازهی تیمشان را باز کند!
احتمالاً به دلیل همین تلاش برای اسطورهسازی ناشیانه بوده که فیلمساز در بخشهایی از سومین فیلم بلند و سینمایی خود، رعایت خط فرضی و خط نگاه بازیگران (یعنی بدیهیترین اصول کارگردانی فیلم) را هم با تشویق علاقهمندان هیجانزدهی فوتبال تاخت زده؛ تا به این وسیله، جدا از اشاره به استانداردهای مخدوش شده (خصوصاً در رای و نظر هیات انتخاب جشنواره) به ویژگیهای یک اثرِ حاضر در بخش مسابقهی بزرگترین جشنوارهی سینمایی کشور نیشخند بزند. جشنوارهای که سالهاست اعتبار اولیهی خود را از دست داده و نمایش فیلمی با مشخصات بیرو در بخش اصلی آن هم حاصل همین مدعاست.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.