اسم رمز: محمد جهانآرا
دستهی دختران (منیر قیدی)
دستهی دختران دومین ساختهی منیر قیدی همهی آنچه که مدیران فرهنگی برای نمایش دستاوردهای انقلابی به آن نیاز دارند را یکجا در اختیار آنها قرار داده است. از دفاع قدرتمند، شگفتانگیز و غرورآفرینِ شهروندان غیور و مظلوم جنوب کشور (در آغازین روزهای جنگ تحمیلی) گرفته تا رشادت، پایمردی و شجاعتهای رشکبرانگیز شیرزنانی که همدوش و همپای سربازان رشید و راستقامت وطن در خط مقدم مقابله با نیروهای عراقی حضور داشتند و لحظهای در تصمیم خود برای بودن و ماندن تردید نکردند.
اینجا اما برخلاف همیشه، ماجرای اصلی، داستان به عقب راندن دشمن و پیروزی نیروهای خودی نیست. دستهی دختران به شکلی باورنکردنی داستانِ سقوط خرمشهر پس از خروج آخرین گروه از مردم این شهر و عبور غمگینانهی آنها از روی پل معروفی است که این شهر زیبا و غمگین جنوبی را به آبادان پیوند میدهد. روایتی از زخم عمیق و دردناک وداع با خرمشهر که از چهارم آبان 59 تا سوم خرداد 61 (روز بازپسگیری آن) به درازا کشید.
از این زاویه میتوان شهامت فیلمساز در نمایش این هنگامهی عظیم و مهارنشدنی را ستود و فیلم را در سایهی چنین موفقیتی رها کرد. اما توقعی که عنوان اصلی فیلم (یعنی دستهی دختران) در ذهن ایجاد میکند، از همان ابتدا و حتی پیش از آغاز تیتراژ رنگ میبازد. جایی که یک رزمندهی خسته و عصبانی به گروه خانمهای حاضر در نخلستانهای خونین خرده میگیرد (که جای شما پشت جبهههاست) و همهی آنها به غیر از یک نفر– که به درستی اسلحه را ناموس خود میداند– بی هیچ مقاومتی سلاحهای خود را به او تحویل میدهند و با پای پیاده به شهر برمیگردند!
در حقیقت میتوان گفت تصویر حرکت خسته و بیهدف آنها از عمق جادهای که خورشید دم غروب هم بر آن سایه انداخته، پیشبینی وضعیت نهچندان محکم چند زن و به تعبیر خودِ فیلم، دخترانی است که ظاهراً قرار است در کنار هم یک دسته راه بیاندازند و تواناییها و توانمندیهای خود را به رخ فرماندهها و رزمندههای حاضر در خط مقدم بکشند. دخترانی که حتی تا پایان فیلم هم معلوم نمیشود سردستهی اصلی آنها دقیقاً چه کسی است و با وجود آن همه نیروی جنگی چرا آنها باید برای آوردن تجهیزات نظامی به انبار مهمات دژ (یعنی آخرین سنگر خرمشهر پیش از سقوط) مراجعه کنند!
این موقعیت وقتی جالبتر میشود که فیلمساز با وجود اضافه شدن یک خانم دکتر جوان و کمتجربه به جمع آنها (کسی که در قلب شهری در حال سقوط، در یک خانهی اشرافی بسیار تمیز و لوکس زندگی میکند!) حضور زنانهی چنین دستهی خلوت و چند نفرهای را در دل آنهمه تیر و تفنگ و انفجار به صلاح نمیبیند و به شکلی کاملاً ناگهانی کاری میکند تا یک رزمندهی شوخ و سرگردان (حسین سلیمانی) که خیلی اتفاقی سر راه آنها قرار گرفته، خود را به وانت این گروه رسانده و با آنها همسفر شود. تمهیدی که به غیر از یک رگهی کمرنگ و از کار در نیامدهی عاشقانه، و یکی دو لحظهی طنزآمیز اما کممایه، نه چیزی به خط داستان اضافه میکند و نه به سرنوشت نهایی آن رنگ دیگری میزند.
در چنین وضعیتی دستهی دختران که ظاهراً قرار بوده راوی رشادتهای زنان گمنام و حاضر در جنگ باشد، بیشتر به یک «رئالیتی شو» از حضور چند زن در دل یک شهرک سینمایی بزرگ تبدیل شده است! زنانی که برای کسب موفقیت در چنین مسابقهای باید از گذرگاهها و موانع مختلفی عبور کنند و خطرها و دشواریهای متعددی را از سر بگذرانند تا راه رسیدن به خط پایان را بیابند.
و در این مسیر پر فراز و نشیب آنچه که منطق داستانی چنین فیلمی را متزلزل میکند اصرار فیلمساز و گروه نویسندگان فیلمنامه بر ماموریتی است که به شهادت یکی از دیالوگهای غیر تاکیدی فیلم، از سوی فرمانده محمد جهانآرا به دستهی دختران ابلاغ شده است. گروه چند نفرهای که نه آنقدر نیرو و امکانات دارند که در سریعترین زمان، باقیماندهی انبار مهمات را به شهر برسانند و نه چنان توانمند هستند که در هنگامهی یورش دشمن کاری از پیش ببرند. آنها فقط دستهی دختران هستند. همین!
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.