سینما در آتش
سینماسوزی در ایران، نویسنده: عباس بهارلو. نشر قطره. چاپ نخست: پاییز 1397. چهارصد نسخه. شانزده هزار تومان.
سینماسوزی در ایران واپسین اثر مکتوبِ عباس بهارلو محقق و تاریخنگار پرسابقهی ادبیات سینمایی، مثل سایر کتابهای او سرشار از کنکاش در تاریخ، وسواس در تدوین اطلاعات و البته دقت به جزییاتی است که از دههها قبل در حافظهی سینمای ایران جا مانده اما به مدد کوششهای نویسنده (یا به قول خود او: در برابر جستوجو و شکیبایی) «تاب مقاوت» را از دست داده و از ورای دالانهای تودرتوی فراموشی و عمق تاریکی، بهسوی روشنایی و حال حاضر قدم برداشته است.
یک تحقیق نسبتاً کامل که از دلِ پژوهش سترگ و طولانیمدت او (تحت عنوان سالنهای سینما در تهران) بیرون آمده و شامل اسناد، منابع و در حال حاضر تنها مستندات به جا مانده از «رویدادهای ناخوشایند سینماسوزی» است.
رویدادهایی که بهارلو، خود در مقدمهی کتاب نوشته: «بیش از مواردی است که در این کتاب به آنها اشاره شده» و «چهبسا نمونهها و حوادثِ مورد اشاره بهمراتب کمتر از نمونهها و حوادثِ پیشآمده باشد.» نکتهای که به «کمبود منابع و پراکندگی اطلاعات» در این زمینه اشاره دارد و از همه مهمتر «اخبار و گزارشهای نامطمئن و ضد و نقیضی» که به گفتهی او «ادعای روایت تمام و کمال را ناممکن میسازد؛ بهویژه که در مواردی پای منافع و مقاصد آشکار و پنهان نهادها و مقامهای خاصی نیز در میان بوده باشد.»
با این همه، کتاب سینماسوزی در ایران میکوشد راویِ حسرتآلودِ رخنههای آتش به تالارهای کوچک و بزرگِ رویا باشد. حادثههایی که متاسفانه گاهی (نظیر آتشسوزی سینما «رکس» آبادان) با مرگ دلخراش جمعی از تماشاگران در کام آتش همراه بوده و البته در این کتاب از سوختن چراغ «سینوماتوگراف» (در «تماشاخانهی ناصریه» به عنوان نخستین سالن نمایش فیلم در ایران) تا آخرین موردِ گزارش و ثبت شده در این زمینه (که به افتادن جرقهی آتش در سینما «جمهوری» تهران اشاره دارد) را نیز در بر گرفته است.
البته در کتاب حاضر به غیر از اشاره به مکان و نام سالهای بعد برخی سینماها (نظیر: مولنروژ/ سروش، پاسیفیک/ ایران، دیانا/ سپیده و…) به مکان تقریبی برخی از آنها در تهرانِ این روزها اشارهای نشده و همین نکته باعث شده لذت ناشی از دریافت اطلاعات، به صورت کامل به مخاطب منتقل نشود.
به عبارتی میتوان گفت غیر از اشاره به افتتاح «تماشاخانهی ناصریه» (در خیابان ناصر خسرو فعلی) که طبق اطلاعات مندرج (در صفحهی 11) به صورت تقریبی «روبهروی مدرسهی دارالفنون، جنب عکاسخانهی عبدالله قاجار» قرار داشته، در بسیاری از موارد، اشارهای به معادلهای امروزی مکان سینماها نشده است.
به عنوان مثال کمی جلوتر از این موضوع و در صفحهی 13 کتاب به آتشسوزی «سینما صنعتی» (در لالهزار و سالن مدرسهی عالی موسیقی) اشاره شده اما این که سینمای مورد بحث، در کجای لالهزارِ امروز قرار دارد معلوم نیست یا مثلاً در صفحهی 31 به آتش گرفتن «سینما آرگون» در جریان حوادث پانزدهم خرداد 42 اشاره شده اما با وجود اشارهی تلویحی به این که «تظاهرکنندگان در چهارراه اسلامبول ویترین سینماهای آن حوالی را شکستند؛ سپس وارد خیابان لالهزار جنوبی شدند» برخلاف بسیاری از نمونههای مشابه (در این کتاب) به مکان فعلی «سینما آرگون» در این خیابان خاطرهانگیز و قدیمی اشاره نشده است.
آتش در قلب سینما
نکتهی قابل ذکر بعدی، تلاش آشکار برای فشردگیِ اطلاعات دست اول و همچنین منابع اشاره شده در کتابِ سینماسوزی… است که احتمالاً به قصد کاهش حجم– و طبعاً کاهش بهای پشت جلد آن– انجام شده اما در مواردی باعث شده مطالعهی بخشهایی از اطلاعات این کتابِ جذاب و خواندنی با دشواریهایی روبهرو باشد.
این نکته که از ویرایش نهایی– و احتمالاً ایجاد محدودیتهایی در صفحهآرایی– نیز به وجود آمده، در بعضی موارد باعث شده اطلاعات، منابع مباحث و حتی اسناد و نامههای اداری به صورت پشت سر هم آمده و بهرهگیری از این همه جزییات را با دشواریهایی مواجه کند.
به گونهای که در برخی موارد، تفکیکْ میان متن نویسنده و آنچه که او به آنها استناد کرده به آسانی میسر نیست؛ و در مواردی دیگر حتی اشاره به منبع خبر نیز فراموش شده یا احتمالاً جا افتاده است. به عنوان مثال در صفحههای 63 و 64 کتاب به خسارتها و آتشسوزی سینماهایی در تهران، رفسنجان، بانه، مشهد و حتی برخی شهرهای دیگر اشاره شده؛ بی آن که منبع این اطلاعات مشخص باشد یا در صفحهی 74 به ماجرای عجیبِ تلاش ماموران شهربانی برای خنثی کردن بمب در «سینما دروازهطلایی» قم اشاره شده که ظاهراً دلیل آن، نمایش فیلم مستند خانهی خدا (ابوالقاسم رضایی) در این شهر مذهبی بوده اما اشاره به صفحاتی از منبع نهچندان واضح این خبر (آریا بخشایش) امکان جستوجو و تحقیق بیشتر در اینباره را از خواننده دریغ کرده است.
خصوصاً خوانندهای که شاید علاقه داشته باشد با مطالعهی منبع خبر، اطلاعات بیشتر و شاید گستردهتری دربارهی این حادثه و حوادث مشابه به دست آورد. این نکته جدا از چشم پوشیدن نسبت به منبع اصلی خبری دربارهی «بمبگذاری در درایوین سینمای ونک» (در صفحههای 79 و 80) با عدم اشاره به منابع برخی خبرها دربارهی آتشسوزی سینماهای سایر شهرها (در بخشهایی از صفحههای 100 تا 103) نیز تکرار شده است.
اشاره به این نکتهها اما از ارزشهای ستودنیِ این کتاب کوچک و کمحجم نمیکاهد. کتابی که اگر طرح روی جلد غیر جذاب آن را کنار بگذاریم، دستکم با مصور کردن اطلاعات، اسناد و عکسهای کمیاب آن– که البته به انتهای آن منتقل شده– میتوانست نقش بیشتر و پررنگتری دربارهی این موضوع گسترده و دامنهدار داشته باشد.
موضوع بهظاهر سادهای که باید اشاره کرد تا پیش از بهارلو اثری از تمایل سایر نویسندگان و محققان تاریخ سینمای ایران به دنبال کردن آن دیده نشده بود.
در چنین شرایطی به نظر میرسد اشاره به زیرشاخهی «موج تبدیل برخی سینماها به مسجد» که در صفحهی 64 بر آن تاکید شده، و البته اشاره به کم ارتباط بودنِ دستکم ظاهریِ آن با موضوع آتشسوزیهای عمدی و غیرعمدی سینماها، احتمالاً میتواند نوعی «مته گذاشتن به خشخاش» به نظر برسد اما شاید اشاره به تحسین همیشگی و علاقهی دیرپای نگارنده به نوشتههای این نویسندهی خوشذوق و پرسابقه، تا حدی بتواند بخشی از رویهی سخت این موضع و دیدگاه را کم و کمرنگ سازد.
نویسندهای خوشبختانه پرکار و– متاسفانه برخلاف برخی تاریخنویسانْ– کمادعا که هر از چند گاهی نوشتههایش را با مخاطبان سنتی و علاقهمندان خود به اشتراک میگذارد اما بههرحال مقالهها، یادداشتها و کتابهای او جبرانکنندهی غیبتهای بعضاً طولانیمدت او در عرصهی مطبوعات و نشر کتاب نیست.
در پایان باید اشاره کرد آنچه که حضور این نویسندهی ساعی و پرتلاش را در وانفسای کتابخوانی در کشور ما دلگرمکننده میسازد، انتشار خبر چاپ تازهی همین کتاب و همچنین برخی از آثار قبلی اوست. نکتهای که در وضعیت اسفبار کاغذ و چاپ در کشور ما، بیش و پیش از هر چیز، در حکم کیمیاست.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.