حکایت مرگ و تب
سینمای ایران و کارگردانی
سینمای ایران، حکایت مرگ و تب است؛ و فیلمسازان شاغل در آن به مرگ میگیرند تا ما تماشاگران به تب راضی شویم! اینک که چهلمین دورهی جشنوارهی فیلم فجر به ایستگاه آخر رسیده و تقریباً همهی مسافران آن از قطار پیاده شدهاند شاید راحتتر بتوان به نگاهی اجمالی در اینباره رسید؛ و نحوهی کارگردانی فیلمها را بررسی کرد. عنصری که بیش از آن که حکایت از یک استاندارد مشخص و طبعاً امضای خاص هر فیلمساز داشته باشد نشاندهندهی لجاجت بعضی از آنها در کاربرد مؤلفهها و شاخصههای عمدتاً ناموفق و تکرار شده در کارهای قبلی است.
به عنوان مثال فیلمسازی با ویژگیهای مسعود کیمیایی که بیش از نیم قرن از عمر هشتاد سالهاش را صرف داستانگویی برای مخاطبان سنتی و پیگیر آثار خود کرده اکنون بیش از دو دهه است که بر خلاف این رویه (یعنی تعریف کردن یک داستان سرراست و غیرپیچیده) عمل میکند و از آنجا که ارتباط با آثار متاخر این فیلمساز نیازمند شناخت کافی از روحیهی خاص او و البته مطالعهی فضای سفید در میان سطرهاست میتوان گفت در زمینهی تولید و ایجاد «سینمای ابهام» به مهارتی مثالزدنی رسیده است. سینمایی پر از آدمهایی تنها و سر در گریبان فرو برده که برخلاف آدمها و شخصیتهای ممتاز و اولیهی همین فیلمساز، گنگ و مبهم و نصفه نیمه حرف میزنند؛ و بقیهی کار را به تماشاگران میسپارند تا از میان کلاف سردرگمی که در مقابلشان پهن شده، گره یا گرهها را شناسایی کرده و آنها را باز کنند.
در شکلی دیگر، فیلمسازی با ویژگیهای رضا میرکریمی که با زیر نور ماه یکی از مهمترین فیلمهای سینمای پس از انقلاب را کارگردانی کرده، در حالی که مخاطبان از او انتظار داشتند تا در شیرجههای بعدی (بهسوی سوژههای ناب و غافلگیرکننده) مرواریدهای بهتر و درشتتری صید کند، تصمیم گرفت راه و مسیر متفاوتی را دنبال کند. راه و مسیری که نه تنها شباهت چندانی به نگاه منتقدانهی نخستین ساختههایش نداشت بلکه در تازهترین فیلماش (یعنی نگهبان شب) به نوعی نگاه محافظهکارانه نیز آمیخته است. نگاهی که باعث میشود فیلمساز به جای تاکید پررنگ بر شرارتهای مواج در جامعه، عنصر شرافت آدمها را پررنگتر کرده؛ و به این ترتیب کاری کند تا همدلی مخاطبان با روستاییان سادهدل و پناه گرفته در حاشیهی اَبَرشهر پایتخت برانگیخته شود.
نوع دیگری از این لجاجت را در ساختههای مشترک کیوان علیمحمدی و امید بنکدار شاهدیم که البته این اواخر یک تن دیگر یعنی علیاکبر حیدری نیز به جمع دو نفرهی آنها اضافه شده. گروهی که اگر تعارف را کنار بگذاریم باید پذیرفت تفاوت چندانی میان دیدگاه و عملکرد جداگانهشان وجود ندارد و رد و نشان فردی هیچکدام از آنها در محصول نهایی مشخص نیست. در تولیدات این گروه سه نفره که تقریباً پشت سر هم و معمولاً بیاعتنا به واکنش عمومی نسبت به فیلم و فیلمهای قبلی ساخته میشود، احساسات شایستهی تاثیرگذاری، در نماهای باز و دور به نمایش گذاشته میشود و نماهای نزدیک و بسته، عمدتاً تمهیدی برای گمراه کردن تماشاگر و دور کردن او از واقعهی اصلی هستند! به این ترتیب وقتی یک رماننویس با ویژگیهای علیاکبر حیدری به این گروه اضافه میشود تغییری در این شکل خاص از گرامر مطلوبشان سینما به وجود نمیآید و کشتیِ فیلم آنها با قدرت و بیاعتنا به انتقادها به راه خود ادامه میدهد.
و این موارد، فقط مُشتهایی هستند؛ نمونهی خروار. یک خروار از فیلمهای ضعیف و تکراری، بیهدف و ناشیانه، قوامنیافته و ناقص و ناتمام، و البته پر از ابهام و ایهام در میانه و پایان که باعث میشوند وقتی نکته یا نکتههای قابل توجهی در آنها مییابیم، به همانها دل خوش بمانیم، تعریفشان کنیم و با یادشان خاطره بسازیم. یا شاید هم خاطرهها!
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.