زمان طلایی (1390)
نویسنده: امید نجوان. کارگردان: محمود فاتحی. تدوینگر: سامی قوتی. مدیر تولید: حبیب قلیزاده. مشاور آموزشی: دکتر علی قیامت. تهیهکننده: محمدرضا خجسته، با مشارکت سازمان هلال احمر. بیست قسمت پانزده دقیقهای. تولید: 1390
زمان طلایی قرار بود یک برنامهی تلویزیونی باشد؛ به قصد آموزش عمومی در لحظات وقوع حوادث و سوانح. یعنی دقیقاً همان چیزی که در برخی موارد میتواند مانع مرگ حتمیِ فرد سانحه دیده شود و زندگی و حیات دوباره را به او هدیه دهد. نگارش متن این برنامه یکی از آخرین فعالیتهای من در تلویزیون و در کنار روشنایی محله یکی از تلخترین خاطراتم در همکاری با سازمان صدا و سیما به حساب میآید. زمانی که برای نوشتن متن و همچنین نگارش فیلمنامهی بخشهای داستانی این برنامه دعوت به همکاری شدم، از مشاهدهی بینظمی دفتر تولید و همچنین بدقولی تهیهکنندهاش (برای حضور بهموقع سر قرار ملاقاتها) خیلی زود دریافتم که او نمیتواند آدم مناسبی برای این همکاری باشد؛ و اصلاً قیدش را زدم. آنوقتها محل ملاقاتهای ما یکی از اتاقهای هنرستان پسرانهای در حوالی حسینیه ارشاد بود و تهیهکننده که خود را «کارمند و مشاور شبکه سه» معرفی میکرد، میگفت در آن هنرستان، معاون آموزشی، مدیر مدرسه یا چیزی در این مایههاست (بعدها با شنیدن دروغهای ریز و درشت دیگری از سوی او به صحت این گفتهها هم شک کردم!)
در نهایت، جناب تهیهکننده که ظاهراً متنهای اولیه و آزمایشی من را با متن سایر نویسندههای پیشنهادی مقایسه کرده و تفاوت آشکار در «کیفیت» آن را متوجه شده بود، با اصرار فراوان و واسطه قرار دادن یکی از دوستان (که متاسفانه باعث آشنایی من و او شده بود) تقاضا کرد تا در این مورد حتماً تجدیدنظر کنم. اما من تصمیمام را گرفته بودم و از روی غریزه متوجه شده بودم در ارتباط با چنین تهیهکنندهای و افراد دور و بر او حتماً به مشکل خواهم خورد. بههرحال وقتی با اصرارهای زنجیروار و بیش از حد جناب تهیهکننده مواجه شدم، برای این که او را از سر خود باز کرده باشم گفتم ما به هیچوجه نمیتوانیم در ساخت این برنامه همکاری داشته باشیم؛ مگر آن که یک فقره چِک برای ضمانت (در اجرای کار) در اختیار داشته باشم. خوب یادم هست وقتی این حرف را به زبان آوردم، حضرتشان با حالت خاصی به چشمهایم خیره شد و گفت: «به نظر شما کدامیک از تهیهکنندههای تلویزیون حاضر میشود چنین ضمانتی به شما بدهد؟» من هم با صراحت گفتم: «هیچکس. اما در غیر اینصورت من هم حاضر نیستم با تهیهکنندهی بدقولی که حتی سر وقت در محل ملاقات حاضر نمیشود کار کنم و در نهایت هم مدتها برای گرفتن دستمزد خودم بدوم!»
مدتها بعد از این موضوع متوجه شدم که او در آن مقطع، از رفقا، شرکا یا همکاران احتمالی خود (در سازمان هلال احمر) پول گرفته و مجبور بوده هر طور شده کار را به جریان بیاندازد (و البته به مدیران بالاسری خود هم گزارش بدهد!) به همین خاطر ایشان که البته کار اصلیاش را بهتر از حرفهی تهیهکنندگی بلد بود، چنین شرطی را پذیرفت و یک فقره چک دو میلیون تومانی به من داد تا مثلاً نگران نباشم و با خیال راحت متنها را بنویسم!
حالا که سالها از این همکاری تلخ و نافرجام میگذرد اعتراف میکنم هرگز نباید به او و حرفهایش اعتماد میکردم. باید هر طور شده با دشواریهای ناشی از بیکاری و بیپولی آزاردهندهای که متاسفانه در آن مقطع دچارش بودم کنار میآمدم و قید نگارش زمان طلایی را میزدم. برنامهای آموزشی دربارهی کمکهای اولیه (با شعار: در هر خانوادهی ایرانی، یک امدادگر) که در آن دوران گفته میشد با مشارکت سازمان هلال احمر در شبکه سه (محل کار تهیهکننده) تولید میشود و قرار است در هنگام وقوع حوادث ناگهانی و غیرمترقبه، یاریدهندهی هموطنان برای نجاتِ جان همنوعان خود باشد (اصلاً به همین خاطر هم عنوان زمان طلایی برای آن انتخاب شده بود).
برنامهی مورد بحث ابتدا قرار بود بیست و شش قسمت باشد اما دیدگاههای صرفهجویانه و عمیقاً اقتصادیِ جناب تهیهکننده به گونهای بود که برای صرفهجویی در هزینهها، سالن امتحانات همان هنرستان– که ذکرش رفت– را با تغییرات اندکی به محل ضبط پلاتوها تبدیل کرده بودند و تصویربرداری را هم همانجا انجام میدادند (بخش آموزشی این برنامه که در ویدئوی همین صفحه و با حضور دکتر قیامت و امدادگرهای داوطلب میبینید، در یکی از همین به اصطلاح پلاتوها ضبط شده است!)
و داستان نگارش متن زمان طلایی تقریباً همزمان با ضبط پلاتوها ادامه داشت؛ تا زمانی که تهیهکننده اعلام کرد بودجهی مدیران سازمان هلال احمر برای تولید این برنامه به پایان رسیده و آنها تصمیم گرفتهاند برای جلوگیری از افزایش هزینهها بهجای بیست و شش قسمت، تولید این برنامه در بیست قسمت به پایان برسانند!
در همین دوران بود که خبر آمد جناب تهیهکننده برای شرکت در مراسم حج تمتع، عازم سرزمین وحی است و در طول این مدت نسبتاً طولانی، همسرشان وظیفهی نظارت بر تولید برنامه را برعهده خواهند داشت. از آنجا که از چندی قبل از این موضوع، اقساط مربوط به دستمزدها نامنظم شده و بعضاً عقب افتاده بود، احساس کردم یک اتفاق غیرطبیعی در حال وقوع است. به همین خاطر در یک «زمان طلایی» تهیهکننده را به کناری کشیدم و به او گفتم طبق رسم قدیمیِ همهی مسلمانانهایی که عازم خانهی خدا هستند بهتر است قبل از رفتن به سفر حج، بدهیاش را تسویه کند؛ تا سبکبار و با آرامش قلبی، عازم این سفر معنوی شود؛ و او که ظاهراً از مدتها قبل خود را برای پاسخدهی به این نکته آماده کرده بود بلافاصله از من خواست تاریخ «آن چک ضمانتِ دو میلیون تومانی» که به قصد ضمانت در اختیار من قرار داده بود را برای «فردای همانروز» بنویسم و «نقد»ش کنم تا از سفر برگردد و آنوقت «به صورت کامل» با من «تسویهحساب» کند. در ضمن برای مجابکردن من، «به جان بچهها»یش قسم خورد که همهی برگههای دستهچِکاش تمام شده و به محض بازگشت از سفر حج، حتماً اولیننفر با من تسویه خواهد کرد؛ و منِ سادهدل نمیدانستم که هدفِ این «حاجی بعد از این» داستان ما از اینهمه محبت و خوشقلبی اساساً چیز دیگریست!
باری، حاجیِ این داستان که نزد برخی دیگر از هموطنان عزیز ما آموزشهای تکمیلی را دیده بود، بعد از رَمی جمرات، بازگشت به میهن اسلامی و برگزاری مراسم ولیمه و باقی مخلفات، به بهانهی انصراف یا پشیمان شدن سازمان هلال احمر (از مشارکت در تولید زمان طلایی) و همچنین مشکلات بیپایانِ مالی (آنهم در سازمان صدا و سیما با آن بودجهی کهکشانی!) از پرداخت دو میلیون تومان باقیماندهی دستمزد بنده سر باز زد و…خیال خود را برای همیشه راحت کرد. ادامهی داستان را هم که احتمالاً خودتان حدس میزنید. خاموش کردن تلفن و جواب ندادن به تماسها که رسم زمانهی ما و متاسفانه مهمترین آموختهی سازمان یا دانشگاه بزرگ صدا و سیما به برخی از این دست خجستههاست!
البته این داستانِ پر فراز و فرود، یک نکتهی بسیار عبرتآموز و آموزندهی دیگر هم داشت و آن اینکه با وجود در اختیار داشتن قرارداد کتبی، هیچکدام از شکایتهای مشروح و مفصل بنده به شبکههای صدا و سیما، اداره کل بازرسی و حتی شورای نظارت بر صدا و سیما (وابسته به مجلس شورای اسلامی) نیز به نتیجه نرسید؛ و سادهترین دلیلاش هم این بود که اساساً در هیچکدام از شبکهها، طرح یا عنوانی بهنام زمان طلایی ثبت نشده بود! نه در شبکههای سه و آموزش (که در دورهای گفته میشد قرار است از این شبکه پخش شود) و نه در هیچکدام از شبکههای دیگرِ سازمان عریض و طویل صدا و سیما (قابل توجه حراست و مدیران ردهبالای این سازمان)
و چنین شد که از آن سال تا کنون جناب کارمند/ تهیهکننده/ مشاورِ سازمان صدا و سیما همراه خانواده به زندگی سعادتمند و آکنده از نیکبختی خود ادامه میدهند؛ بیآنکه از پرداخت نکردن دستمزد بنده و دیگران عذاب وجدان داشته باشد یا از خدا و شب اول قبر و حتی روز قیامت بترسد! امیدوارم روزی روزگاری این پیوند و این یادداشت به دستِ گیرندهی اصلیاش در آن بالا بالاهای شهر تهران برسد. دفتر شیک و بزرگی در بالای تپههای جامجم که فرد اصلی و معاوناناش قاعدتاً بیش از سایر مدیران نظام باید به فکر اخلاق جامعه باشند اما متاسفانه یا چشم خود را بر حضور اینگونه افراد غیرمتخصص بستهاند و یا در خوشبینانهترین حالت، از حضور خزنده و مرموز چنین افرادی در سازمان خود بیخبرند!
نکتهی نخست: سالها قبل از راهاندازی وبسایت شخصیام برش دیگری از این داستان را در وبلاگم نیز به اشتراک گذاشته بودم. اگر دلتان خواست میتوانید آن را هم در این پیوند بخوانید.
نکتهی بعدی: ویدئوی این صفحه را از وبسایت سامی قوتی (تدوینگر برنامه) برداشتهام. برای اطلاعات بیشتر دربارهی زمان طلایی به اینجا هم میتوانید مراجعه کنید.